






جشنواره آخر هفته با 50% تخفیف روی همه ی محصولات
15,000 تومان
رمان مخمصه باران داستان باران دختری ۱۸ ساله که بدون اطلاع از نقشه قبلی وارد یک مهمانی می شود و اونجا فردین به او تجاوز می کند.
رمان مخمصه باران
🍀نویسنده: #کوثر_شاهینی_فر
🍀ژانر: #عاشقانه #انتقامی #پسر_غیرتی
💚پیشنهاد”
باران دختری ۱۸ ساله که بدون اطلاع از نقشه قبلی وارد یک مهمانی می شود و اونجا فردین به او تجاوز می کند. بعد یکماه
باران متوجه بارداری اش می شود.همه خانواده اش او را طرد می کنند ولی آیهان برادر بزرگ فردین،مسئولیت باران را تا برگشتن فردین از ماموریت کاری خارج از کشور قبول می کند.
ساره با مکث سری تکون میده … سمت ماشینش راه مواظبه که عقب برنگرده … منم سوار میشم و ساره استارت میزنه … از آینه ی بغل میبینم ماشین فرزین رو .. که دنبالمون میاد وار سمت ساره ای که اونم آینه ی جلوی ماشین رو چک میکنه بر میگردم و میگم: می خوای چیکار کنی حالا ؟ ها ؟ … چیکار میکنی الان ؟
ساره خونسرد جواب میده: کاری نمیکنیم … می بریم سقطش می کنیم
رنگم میپره … میگم : با تو هیچ جا نمیام
دار … نگه
ساره کلافه صدا بلند میکنه : نگه می دارم … ولی اون ماشین پشتی هم نگه میداره … آیهان می فهمه همینو میخوای ؟ …
نه واقعا … نمی خوام همه ی وجودم اونو میخواد … بچه رو … بچه م رو ! … میگم تو رو خدا … مامان می شنوی ؟ … تو رو خدا گوش کن
بهش میگم مامان … شاید اولین باره … یادم نمیاد تا حالا اصلا بهش مامان گفته باشم …. ولی الان فرق
میکنه … الانی که لازم باشه به پاش می افتم که بره که نذاره بچه م از بین بره … ساره ولی سنگ تر میگه : میریم و دست منیژه کوتاه میشه .. آینده ت از این خراب تر نمیشه
تکیه میدم به صندلی … گوشاش نمی شنون … نمی خوان بشنون که چی میگم فکر کرده که منم آدمم ؟ … که منم
کز کرده م همینجایی که هستم داشتم چی ؟ … به یکی زنگ میزدم … کی حامی تر از آیهان ؟ … به اون زنگ می زدی ؟ … نه ! …
جلوی یه خونه ی ویلایی نگه می داره هنوزم دنبالمونه و ساره پوزخند به لب میگه : عاشق دل خسته س یا به تب افتاده ؟
من نگاهم به در بزرگ سیاه رنگیه که به نظرم کم از دروازه ی مرگ نداره … قراره برم اون تو که چی بشه ؟ … صدای ساره میاد: میری اون تو … خودم باهاش حرف زدم … بگی از طرف ساره اومدم مشکلی پیش نمیاد … در این صورت سوار ماشینم می مونم و میرم و فرزین همینجا می مونه … کارت
تموم شد به آیهان زنگ بزن بیاد دنبالت به خدا داخل نری باران … پیاده میشم و هم با فرزین حرف میزنم هم با آیهان … دیگه گندش در میاد و اون موقع با پای خودت میای سقطش کنی ! …
روی گونه هام دست میکشم و میگم : تو … خود … خودت گفتی پولدار میشی بچه داشته باشی .. ها ؟ … بیا نگهش دا…
نچی میکنه و میگه اون پیر سگ خبر داره تو دختره منی ، یه پاپاسی هم کف دستت نمی ذاره منیژه … آخ منیژه به خاک سیاه تو رو میشونم !
گیج و گنگم … لب میزنم : چه خبره ؟
ساره خم میشه … خودش در سمت من رو باز میکنه و هلم میده تا پیاده شم … پیاده که میشم همزمان میگه : برو بعدا حرف میزنیم
نگاه وا رفته و ملتمسم رو به خودش می بینه دست دست کردنم رو … دست می بره سمت دستگیره ی ماشینش و میگه : پیاده شدم باران
تهدیدم میکنه و من سمت ماشین فرزین برمیگردم فرزینی که تلفن به دسته … من همه ی عمرم متنفر میشم … هستم … میمونم ! … از فرزین … از فردین … از این خانواده جز … اسمش رو نمیارم من اگه بچه رو هم سقط کنم آیهان رو از دست میدم ساره کوتاه نمیاد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.